مزگت



بچه که بودیم و دوست داشتیم جایی بریم یا کاری انجام بدیم که باید آویزون بابا میشدیم و مطابق میلش نبود یا نمیشد و وقت نمیکرد،

وقتی التماسش میکردیم که انجامش بده میگفت انشاالله

میگفتیم بابا تو رو خدا بریم پارک

میگفت انشاالله

میگفتیم بریم خونه فلانی

میگفت انشاالله

ته تموم این انشاالله ها ، به نرفتن و انجام نشدن ختم میشد اما چون دوست نداشت ما رو ناامید کنه یا جواب نه بهمون بده که سیریش اش نشیم، میگفت انشاالله.

ولی این جله تو ذهن من ترجمه شد: میشه اما نمیخوام انجامش بدم پس معطل نگه ات میدارم.

از "انشاالله" متنفر بودم. معنی نشدن و پشت پا زدن بود برام و از کسایی که ازش استفاده میکردن، بدم میومد. همه شون.

تا اینکه یه روزی تو قرآن خوندم که نوشته هیچ وقت نگین فلان کارو انجام میدم. هرکاری میخوایین بکنین اولش بگین اگه خدا بخواد.

همین که چشمم به انشاالله افتاد، گرد شدن! باورم نمیشد. این عین آیه قرآن بود و منظورش این بود که هیچ وقت واسه خودتون محکم حرف نزنین.هزارتا اتفاق ممکنه تو عالم بیفته که شما ازش خبر ندارین و برا اینکه عن نشین، حتما اینو در نظر بگیرین که اگه خدا نخواد، کارتون نمیشه و خواست خدا به خواست شما مقدم تره.

پذیرش این مفهوم خودش جهانبینی و توحید خاص خودشو میطلبه که هرکسی بهش نمیرسه.

ممکنه تو همه تلاشتو کرده باشی و مفید نباشه یا خدا نخواد. ولی باید بپذیری که راضی باشی به رضای خدا. که اگه راضی هم نباشی، لق ات، اون اتفاق میفته و منتظر رضایت تو نمیمونه.ولی تویی که آمادگی پذیرششو پیدا میکنی.

هرکاری میکنی، چه درونا چه در ارتباط با دیگران، دائما به خودت یادآوری کن اگه خواست خدا همراه من باشه.

از اون وقت،چند باری که حسابی عن شدم و خوردم تو دیوار،  هربار که قصد انجام کاری دارم و حسسسابی عزممو جزم کردم و میخوام که انجام بشه، اما یادم میفته که شاید خدا نخواد، این جمله رو میگم و بعد به مردم کاری که قصد انجامشو دارم اعلام میکنم.

توی انشاالله، هم توکل وجود داره، هم اطاعت.

شما ببین این مفهومی که این سالها تو ذهن من نقش بست، چقد توفیر داره با اون عبارت منحوس و خموده ای که بابا تو بچگی پس ذهنمون ساخت.

شما با رفتار و اعمالتون دین و رسم زندگی رو به بچه هاتون یاد میدین.


ساعت 1:23 دقیقه شبه.
من بعد مدتها وسط هزاری کار، دلم برای خودم تنگ شده و نشستم پای وبلاگ، برای خودم بنویسم.
مدتهاست که به چیزی فکر نمیکنم. فقط کار میکنم. بی وقفه کار میکنم
حواسم نیست 27 سالمه و غصه نمیخورم. فقط کار میکنم
چون میخوام حس کنم خوبم. با همین شرایطم خوبم.
منعطف شدم. میگم حتما همیشه نباید اونی بشه که ما فک میکنیم.
همین باعث شده به شرایط خو بگیرم.
دنیا رو همونجوری که هست بپذیرم و مثلا خوشحال باشم یه چیزایی رو دارم تغییر میدم :)
زندگی همینه دیگه
چی میخواییم مگه ازش؟

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مسحیت خدای جاودان و نجات تولیدکننده قابلمه هفت پارچه و چهارده پارچه زنبوری keshidan کامل ترین سایت آهنگسازی و خوانندگی یادداشت های من |ضریب| نسل سکوت نور الهدی هشتادُ هشت بلاگ آموزش فیزیک فارابی